جدول جو
جدول جو

معنی تبری نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

تبری نمودن
(شَ تَ)
دوری نمودن. بیزاری نمودن: بحکم این مقدمات از علم طب تبرّی مینمودم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ رَ)
دوری نمودن. بیزاری نمودن. تبرا کردن: از هیبت شمشیر این دو پادشاه نامداردر اقاصی و ادانی جهان گرگ از تعرض آهو تبرا نمود وطیهو بذمت باز تولا ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 12). رجوع به تبرا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ کَ دَ)
نرمی و ملایمت نشان دادن. چربی کردن، تواضع و فروتنی نمودن. کرنش نمودن:
زمین را ببوسید و چربی نمود
برآن مهتران آفرین برفزود.
فردوسی.
، رفق و مدارا نمودن، چاپلوسی و زبان بازی نمودن. رجوع به چربی و چربی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ترغیب نمودن. حریص گردانیدن. آزمند نمودن. در شغف انداختن: و چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن علم طب تحریص نمودند. (کلیله و دمنه). رجوع به تحریص شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تشیّخ. (تاج المصادر بیهقی). پیری کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
خشونت نمودن. کج خلقی نمودن. تندی کردن. درشتی نمودن. تیزی نمودن:
که هر جای تندی نباید نمود
سر بی خرد را نباید ستود.
فردوسی.
شهنشاه در جنگ مردی نمود
دلیری و تندی و گردی نمود.
فردوسی.
چو آشفته شد شیر تندی نمود
سر نیزه را سوی او کرد زود.
فردوسی.
چرا تندی نماید مهربانی
که از دلدار نشکیبد زمانی.
(ویس و رامین).
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر ترا نیز دندان نبود.
(بوستان).
و رجوع به تند و تندی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ جُ تَ)
تنبلی کردن. رجوع به تنبل و مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
تغطش. تغاطش. تعامی. (منتهی الارب). خود را به نابینایی زدن. برخلاف حقیقت اظهار کوری کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ بَ تَ)
کبر کردن. زهو. (تاج المصادربیهقی). کبر آوردن. کبر فروختن. تکبر کردن. باد کردن. رجوع به کبر کردن و کبر آوردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابرو نمودن
تصویر ابرو نمودن
نشان دادن ابرو
فرهنگ لغت هوشیار