دوری نمودن. بیزاری نمودن. تبرا کردن: از هیبت شمشیر این دو پادشاه نامداردر اقاصی و ادانی جهان گرگ از تعرض آهو تبرا نمود وطیهو بذمت باز تولا ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 12). رجوع به تبرا و دیگر ترکیبهای آن شود
دوری نمودن. بیزاری نمودن. تبرا کردن: از هیبت شمشیر این دو پادشاه نامداردر اقاصی و ادانی جهان گرگ از تعرض آهو تبرا نمود وطیهو بذمت باز تولا ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 12). رجوع به تبرا و دیگر ترکیبهای آن شود
نرمی و ملایمت نشان دادن. چربی کردن، تواضع و فروتنی نمودن. کرنش نمودن: زمین را ببوسید و چربی نمود برآن مهتران آفرین برفزود. فردوسی. ، رفق و مدارا نمودن، چاپلوسی و زبان بازی نمودن. رجوع به چربی و چربی کردن شود
نرمی و ملایمت نشان دادن. چربی کردن، تواضع و فروتنی نمودن. کرنش نمودن: زمین را ببوسید و چربی نمود برآن مهتران آفرین برفزود. فردوسی. ، رفق و مدارا نمودن، چاپلوسی و زبان بازی نمودن. رجوع به چربی و چربی کردن شود
ترغیب نمودن. حریص گردانیدن. آزمند نمودن. در شغف انداختن: و چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن علم طب تحریص نمودند. (کلیله و دمنه). رجوع به تحریص شود
ترغیب نمودن. حریص گردانیدن. آزمند نمودن. در شغف انداختن: و چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن علم طب تحریص نمودند. (کلیله و دمنه). رجوع به تحریص شود
خشونت نمودن. کج خلقی نمودن. تندی کردن. درشتی نمودن. تیزی نمودن: که هر جای تندی نباید نمود سر بی خرد را نباید ستود. فردوسی. شهنشاه در جنگ مردی نمود دلیری و تندی و گردی نمود. فردوسی. چو آشفته شد شیر تندی نمود سر نیزه را سوی او کرد زود. فردوسی. چرا تندی نماید مهربانی که از دلدار نشکیبد زمانی. (ویس و رامین). پدر را جفا کرد و تندی نمود که آخر ترا نیز دندان نبود. (بوستان). و رجوع به تند و تندی کردن شود
خشونت نمودن. کج خلقی نمودن. تندی کردن. درشتی نمودن. تیزی نمودن: که هر جای تندی نباید نمود سر بی خرد را نباید ستود. فردوسی. شهنشاه در جنگ مردی نمود دلیری و تندی و گُردی نمود. فردوسی. چو آشفته شد شیر تندی نمود سر نیزه را سوی او کرد زود. فردوسی. چرا تندی نماید مهربانی که از دلدار نَشْکیبد زمانی. (ویس و رامین). پدر را جفا کرد و تندی نمود که آخر ترا نیز دندان نبود. (بوستان). و رجوع به تند و تندی کردن شود